ببین با غم چه آوردی به حالِ روز و شب هایم
که پیغامی نمی آید به جز غم از عصب هایم
شب و روز انتظارت کردن این تقدیر من گشته
به یعقوبِ نبی می گردد این اصل نسب هایم
کنارِ پنجرهِ با نم نمِ باران که می بارد
ز سوزِ لحظه یِ آخر اسیر لرز و تب هایم
رفیقی از رفیقانم نمی بینم که می آید
به دادِ من که سیگارم نمی افتد ز لب هایم
مرا مجنون مرا فرهاد و یک سرگشته می دانند
تمام شهر می خوانند این جا با لقب هایم
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده
مث بویی که کرش وابه دوما خوشحالم
روز ,نمی ,غم ,ببین ,شب ,آوردی ,روز و ,ببین با ,که می ,آوردی به ,و شب
درباره این سایت